از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست!
از ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست!
صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مي نداند آن ظلوم انسان همواره در جهان بيني اسلامي جايگاه ويژه اي دارد و موجودي مرموز و شگفت آور با ابعاد ناشناخته بسيار است. قرآن به عنوان منبعي عظيم و لايتناهي و عميق، گاه انسان را ستايش کرده و گاهي هم مذمت و نکوهش؛ او که هم مي تواند از همه خلايق و فرشتگان و موجودات عالم برتر و شريف تر باشد، هم پست تر و پايين تر و هم مي تواند در «اعلي عليين» باشد و هم در «اسفل سافلين».
به همين سبب در آموزه هاي تمامي اديان الهي، شناخت انسان پس از خداشناسي بيشترين اهميت را دارد، تا آنجا که يکي از اهداف اساسي انبياي الهي توجه دادن انسان به خويشتن است. بسياري از مشکلات فرا روي انسان چه در عهد قديم و چه در زمان معاصر به دليل بي توجهي به حقيقت خود و توجه بيش از حد به بعد مادي و غير معنوي خويش است که علت اصلي آن را مي توان ناديده انگاشتن دين و آموزه هاي ديني دانست. در اهميت اين موضوع همين بس که حضرت علي (ع) در رواياتي چند خودشناسي و انسان شناسي را «افضل المعرفه»، «افضل الحکمه»، «انفع المعارف»، «فوز اکبر» و... دانسته است(غرر الحکم، باب معرفه النفس.)
حال چگونه مي توان انسان را با اين همه استعداد و توانايي به حد تکامل و رشد يافتگي رساند و راه را به آن نماياند.
توصيفات متضاد
الف- نکوهش هاي قرآن
- «کانَ الإِنسانَ عَجُولاً» (اسراء/11): نوع انسان چنين است که وقتي چيزي را طلب مي کند، صبر و حوصله به خرج نمي دهد و درباره صلاح و فساد خود نمي انديشد بلکه به محض اينکه چيزي را مطابق ميلش بيابد، با شتاب زدگي به سويش مي رود و درنتيجه گاهي آن امر به صلاح وي نيست و مايه خسارت و زحمتش مي شود.
- «کانَ الإِنسانُ قَتُورًا» (اسراء/100): انسان بسيار ممسک و بخيل است. انسان در اتفاق سستي مي کند، در بذل تنگ مي گيرد و در بخشش بخل مي کند. اين اقتضاي طبع انسان است که سراپا محتاج و فقير است.
- « وَلَقَد صَرَّفنَا فِيِ هذَا القُرآنِ لِلناسِ مِن کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الإِنسانٌ اَکثَرَ شَيءٍ جَدَلا» (کهف/54): انسان به واسطه طبع خويش بسيار اهل مجادله و نزاع است و دوست دارد که سخن خود را هر طور که شده مطلوب جلوه دهد، از اين رو اگر مطلب حقي را مخالف سليقه و ميل خويش ببيند، درصدد مخالفت و نزاع با آن برمي خيزد.
- «اِنَّ الإِنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» (معارج/19): هواي نفس انسان به طور طبيعي اقتضا مي کند که به جمع آوري مال دنيا حريص باشد، بدون آنکه به آينده اين کار بينديشد و در اطرافش فکر کند و از زندگي انسان هاي ديگر درس عبرت گيرد.
-«اِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً» (احزاب/72): آدمي به نفس خود و ديگران فراوان ستم مي کند و بسيار جاهل و نادان است، زيرا قوه غضبيه و شهويه بر او چيرگي دارد و اين دو ويژگي علت آن دو صفتي هستند که در آيه آمده است. البته وصف انسان به اين دو ويژگي به اعتبار بيشتر افراد است.
- «اِنَّ الإِنسانَ لَيَطغَي- أَن رَّآهٌ استَغنَي» (علق/7-6): انسان به حکم انسان بودنش هرگاه که خود را توانگر ببيند طغيان مي کند. طبع بشر اين گونه است که پاي از گليم خويش فرا مي نهد و خود را بي نياز مي پندارد و به خويشتن و هواي نفسش مشغول مي شود.
-«إِنَّ الإِنسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» (ابراهيم/34): انسان بسيار کفر کيش و ستمگر است. آري طبيعت انسان باز هم به سبب قواي غضبيه و شهويه اش مقتضاي اين صفات خبيثه را دارد، مگر اينکه مانعي همچون ايمان جلوي اين اقتضا را بگيرد.
-«وَالعَصرِ- اِنَّ الإِنسانَ لَفِي خُسرٍ» (عصر/2-1):قسم به زمان که انسان مدام در خسارت و زيان است. خداي متعال از ابتداي قرآن تا انتهاي آن در جاي جاي آن به بيان شرح حال انسان و خصوصيات و طبيعت وي پرداخته و در همه آنها انسان مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته است. آيات سوره عصر چکيده و نتيجه همه آياتي است که در اين باره آمده است و مانند شلاقي در زيان بودن را بر سر انسان مي کوبد اما يک راه اميد و ضابطه اي هم بيان مي دارد و آن هم اينکه «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمَلُوا الصَّالِحاتِ» (عصر/3). مگر آنان که به خدا ايمان آورند و نيکوکار شدند.
ب- ستايش هاي قرآن
واضح است که تنها راه سعادت انسان در سايه ايمان به خدا و کار نيک است و هرچه ايمانش بيشتر و کارش خالص تر باشد، از تقرب بيشتري نزد خدا برخوردار خواهد بود.
-«اَلَّذي أَحسَنَ کُلَّ شَيءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأ خَلقَ الإنسانِ مِن طِينٍ» (سجده/7): آنکه هرچه را آفريد نيکو آفريده و آفرينش انسان را از گل آغاز کرد و سپس آنگاه که او را بسيار است و از روح خويش در او دميد «نَفَخَ فِيِهِ مِن رُوحِهِ» (سجده/9): اين بيانگر اين است که در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادي که در جماد و گياه و حيوان وجود دارد، عنصري ملکوتي و الهي هم وجود دارد. انسان ترکيبي است از طبيعت و ماوراء طبيعت، از ماده و معنا، از جسم و جان.
-«ثُم اجتَباهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيهِ وَهَدَي» (طه/22): خدا آدم را برگزيد، توبه اش را پذيرفت و او را هدايت کرد. اين به آن معناست که آفرينش انسان، آفرينشي حساب شده است، تصادفي نيست. انسان موجودي انتخاب شده و برگزيده است.
-« هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خويش بودند، خداوند آنها را به وجود خويش گواه گرفت و آنها گواهي دادند (اعراف/172)»
-« چهره خود را به سوي دين نگه دار. همان که سرشت خدايي است و همه مردم آن را به آن سرشته است» (روم/43). اين دو آيه مي گويد انسان فطرتي خدا آشنا دارد، به خدا در عمق وجدان خويش آگاهي دارد. همه انکارها و ترديدها، بيماري ها و انحراف هايي است از سرشت اصلي انسان.
-«تمام اسماء را به آدم آموخت. آن گاه از فرشتگان پرسيد: نام هاي اينها را بگوييد چيست؟ گفتند ما جز آنچه تو مستقيماً به ما آموخته اي نمي دانيم. خدا به آدم گفت: اي آدم! تو به اينها بياموز و اينها را آگهي بده، همين که آدم فرشتگان را آموزانيده گفت: نگفتم که من از نهان هاي آسمان و زمين آگاهم و هم مي دانم آنچه اظهار مي کنيد و آنچه را پنهان مي داريد.» (بقره/33-31) اين جملات خبر از استعدادي شگرف و بالقوه در وجود انسان مي دهد و آن هم ظرفيت علمي انسان که بزرگ ترين ظرفيتي است که يک مخلوق ممکن است داشته باشد.
-« همانا بني آدم را کرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا مسلط کرديم و بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داديم» (اسراء/70). بنا بر اين آيه انسان از يک کرامت و شرافت ذاتي برخوردار است. خدا او را بر بسياري از مخلوقات خويش برتري داده است و آنگاه خويشتن واقعي خود را درک و احساس مي کند که اين کرامت و شرافت را در خود درک کند و خود را برتر از پستي ها و دنائت ها و اسارت ها و شهوت راني ها بشمارد.
- «سوگند به نفس انسان و اعتدال آن، که ناپاکي ها و پاکي ها را به او الهام کرد» (شمس/9-8). او از وجداني اخلاقي برخوردار است، به حکم الهي و فطري زشت و زيبا را درک مي کند و قدرت انتخاب دارد.
و بسياري ديگر از آيات قرآن که به توصيف انسان، ارزش ها و ويژگي هاي آن پرداخته است که بيشتر از اين درباره آن گفتن، در اين مجال نمي آيد.
تأملي در فلسفه آفرينش
الف- آنهايي که به اصل هدفمندي آفرينش اشاره دارند، مبني بر اينکه خلقت آسمان و زمين و انسان، لغو، عبث و بيهوده نيست آياتي چون: « وَ مَا خَلَقنَا السَّماء وَالاَرضَ وَمَا بَينَهُمَا لاعِبيِنَ» (انبياء/16).
ب- آنهايي که به اهداف فلسفه آفرينش پرداخته اند. اين اهداف عبارتند از :
2- آزمون الهي: در برخي ديگر از روايات و آيات نيز اين هدف ابتلا و آزمايش انسان معرفي شده است.
«اوست کسي که آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد که کدام يک نيکوکارتريد.» (هود/7)
3- رسيدن به رحمت الهي: از برخي آيات نيز اين چنين برمي آيد که هدف از خلقت اين بوده که رحمت الهي به موجودات برسد. « در حالي که پيوسته در اختلافند، مگر کساني که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براي همين آنان را آفريده است.» (هود/118و119)
4- شناخت خداوند: بر اساس برخي روايات، هدف خلقت، تجلي حق و شناخت ذات اقدس الله است. مانند: « پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم» (بحارالنوار،ج84،ص198)
امام حسين نيز در جايي مي فرمايند:« بندگان را نيافريد مگر براي اينکه او را بشناسند». (بحارالانوار- جلد5- باب 15/ص312)
گفتني است از امور ديگري نيز به عنوان هدف آفرينش ياد شده است؛ مانند سعادت، کمال، رشد، تکليف، بهشت و محبت.
تمام، کمال، رشد!
از اين عبارت فهميده مي شود که کمال امري بالاتر از تمام است و حصول زيبايي و غرض هم در آن نهفته است. علامه طباطبايي در معناي کمال و فرق آن با تمام مي نويسد: « تمام بودن هر چيز، عبارت از آن جزئي است که وقتي به ديگر اجزاء ضميمه شود، آن چيز همان چيز مي شود و همه آن چيزي را که از آن انتظار داريم به آن مرتبت مي شود بنابراين اتمام آن چيز به اين است که بعد از آن همه اجزاي آن را جمع کرديم، جزء آخري را نيز بايد بياوريم تا آثار بر آن چيز مترتب شود. اين معناي کلمه تمام و اتمام است اما کمال هر چيزي حال، وصف يا امري است که وقتي موجودي آن را دارا باشد اثري افزون تر از آنکه بعد از تماميت دارا شد، خواهد کرديد به عنوان مثال پيوستن اجزاي بدن انسان به يک ديگر عبارت است از تماميت انسان و اما عالم، شجاع يا عفيف بودنش، کمال اوست.» (تفسير الميزان، ج2، ص75).
شهيد مطهري در کتاب انسان کامل تعبير لطيفي از فرق اين دو ارائه داده: « کمال را در جهت عمودي بيان مي کند و تمام را در جهت افقي. وقتي شي در جهت افقي به نهايت و حد آخر خود برسد، مي گويند تمام شد و زماني که شي در جهت عمودي بالا رفت، مي گويند کمال يافت اگر مي گويند عقل فلان کس کامل شده است يعني پيش تر نيز عقل داشته ولي يک درجه بالاتر آمده است پس کمال جايي است که شي پس از تماميت، درجات بالاتر را طي مي کند.»
ناگفته نماند که فرقي که بعضي از متفکران درباره تمام و کمال ارائه مي دهند عده اي ديگر مابين کمال و رشد بيان مي کنند. يعني معتقدند که رشد با کمال متفاوت است و انسان رشد يافته در درجه اي اولي از انسان کامل است، چرا که انسان رشد يافته قادر به رهبري استعدادها و توانايي هاي تکامل يافته اش است. البته اين حرف درستي است اما آنچه در تفاوت ميان تمام و کمال در قبل ذکر شد تقريباً همان حرف عده دوم و تفاوت چنداني ندارد مگر استفاده از الفاظ وگرنه معنا و مفهوم يکي است.
مفهوم انسان کامل
در حقيقت مقام خليفه اللهي که همان مقام قرب به خداوند است، غايت قصواي سير آدمي و نقطه فرجام کمال انساني است که دربردارنده ناب ترين، گسترده ترين و پاينده ترين لذت هاي معنوي براي شخص است. مقصود از مقام قرب اين است که انسان در اثر اعمال شايسته برخاسته از ايمان و همراه با تقوا، ارتقاي وجودي مي يابد و حقيقت وجودي او استعداد يافته و متعالي تر مي شود به گونه اي که خويش را با علم حضوري آگاهانه مي يابد و با شهود نفس خويش و وابستگي کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضوري آگاهانه مي يابد. دستيابي به اين مقام همه کمالات روحاني و انساني را در برخواهد داشت و رسيدن به اين کمال، همان نقطه اوج قرب به خدا است.
تصوير انسان کامل در قرآن
1- شناخت ذات حق و يقين به او
از همين روست که در قرآن کريم براي علم و آگاهي ارزش بسياري قائل شده و عالمان به وحدانيت باري تعالي در رديف ذات پروردگار و فرشتگان جاي داده شده اند:« شَهِدُ اللهُ اَنَّهُ لاَ إِلَهَ هُوَ وَالمَلائِکَهُ وَ اُولُوالعِلمِ قَائِماَ بِالقِسطِ» (آل عمران/18)
حضرت علي(ع) در مورد متّقين که مصاديقي از انسان هاي کاملند مي فرمايد:« بينش و دانايي به آنان رو کرده و اين بينش توأم با بصيرت و آگاهي است. روح يقين بر آنها فروغ افکنده است؛ با آنچه که نادانان از آنان بيزارند، انس پيدا کرده اند، بدنشان در دنيا و روحشان در مقام اعلي قرار دارد.»
همان گونه که مشاهده مي شود در اين سخن نوراني به دو امر اشاره شده است:
اول اينکه انسان کامل و متقي، علمشان همراه با يقين و روشني کامل بوده و از شک و ترديد به دورند و اين علمشان به حدي است که گويا حقايق را مي بينند و مي شنوند و وجود خداوند را با تمام وجود لمس مي کنند. کما اينکه وقتي از حضرت امير عليه السلام سوال شد که آيا خدا را ديده اي؟ فرمودند: من اصلاً خدايي را نديده باشم عبادت نکرده ام، بعد براي اينکه او خيال نکند منظور ديدن خدا با چشم سر بوده است، مي فرمايد:« لاَ تَرَاَهُ العُيُونُ بِمُشاهَدَهِ الأبصارِ؛ وَلَکِن تَرَاَهُ القُلُوبُ بِحَقايِقِ الايمانَ» يعني چشم ها قادر به مشاهده خداوند نيست ولي قلوب به واسطه حقايقي از ايمان، قادر به درک خداوند است.
دوم اينکه علم يقيني چنان شوقي را براي رسيدن به مطلوب نهايي و مقام قرب الهي در ايشان ايجاد کرده است که با وجود اينکه در دنيا هستند و تمام فکر و هم و غمشان جهان ديگر و سراي دوست است.
2- ايمان به انبياء
3- ايمان به رستاخيز
4- تسلط بر نفس
آن کس که نفس خود را پاک نمود رستگار شد:« قَد اَفلَحَ مَن زَکَّاها- وَقَد خابَ مَن دَسَّاهَا» (شمس/10-9).
5- عمل صالح و انتخاب
6- راستي و صداقت
7- عدالت
8- صبر و شکيبايي
گذري بر نهج البلاغه...
1- خودشناسي:
«خود» است. از نظر علي (ع) انسان موجودي است داراي خود و با استعدادهعاي گوناگون که بايد قدر آن را شناخته و آن را به سوي تعالي و کمال بکشاند. شناخت دقيق و عالمانه قدر و منزلت خود نشانه تعالي و رشد يافتگي انسان است. «اَلعَالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ وَکَفَي بِالمَرءِ جَهلا ألايَعرِفَ قَدرَهُ» (خطبه103): شخص دانا و عالم کسي است که قدر خود را بشناسد و براي جهل و ناداني انسان همين بس که از قدر و منزلت خود بي خبر بماند. اينکه علي (ع) روي قدر و منزلت انسان بسيار تاکيد دارد به خاطر آن است که انسان ذاتاً از کرامت نفس برخودار است. انسان موجودي است که خداوند او را تکريم کرده و او هيچ گاه نبايد عزت نفس خويش را ناديده بگيرد و تن به پستي هاي رذالت ها بدهد.
2- نظارت الهي:
3- خطبه همام:
- گفتار انسان هاي کامل، راست است؛ يعني جز بر مبناي حق و حقيقت را بر زبان جاري نمي سازند.
- در پوشش نيز رعايت ميانه روي را کرده «وملبسهم الاقتصاد».
- راه رفتنشنان بر اساس تواضع و فروتني است و حرکات وسکنات آنها به دور از هر گونه نخوت و تکبر است «و مشيتهم التواضع»
- انسان هاي متقي همواره در جست و جوي علم و دانش بوده و در راه فراگيري آن از پاي نمي نشينند «وَقَفُوا اسماعَهُم عَلَي العِلمِ النّافِعِ لَهُم».
- حالات روحي آنها در بلا و آسايش يکسان است؛ يعني نه خوشي هاي دنيا آنها را از خود بي خود مي کند و نه ناخوشي هاي آن چرا که به ماهيت زندگي دنيا پي برده و مي دانند که نه خوشي دنيا پايدار است و نه ناخوشي آن. «نُزِّلَت انفُسُهُم مِنهُم فِي البَلاَءِ کَالّتِي نزِّلَت فِي اَلرخَاء».
- اين انسان ها از آنچنان مقام و مرتبه اي در مسير کمال برخوردار شده اند که فقط خدا در نظر آنها بزرگ است و جز خدا در نظر آنها همه کس و همه چيز کوچک است:« عَظُمَ الخالِقَ فِي اَنفُسِهِم فَصَغُرَ نادُونَهُ فِي اعيُنِهِم».
- دل هايشان از خوف الهي اندوهگين است و نگرانند مبادا از فرامين الهي سرباز زنند: « قلوبهم محزونه».
- هيچ انساني را نمي توان يافت که از دست و زبان ايشان در آزار باشد (وشرورهم مامونه».
- بدن هايشان بر اثر عبوديت نحيف شده است «واجسادهم نحيفه».
- شب اين انسان ها شب ديگري است آن هنگام که اسيران دنيا به خواب خرگوشي فرو رفته اند، اينان بيدار مي شوند تا در دل شب با خدا راز و نياز کنند:« امَّا الَّليلُ فَصَافُّونَ اقدَامَهُم، تَالِينَ لاَجزَاءِ القُرآنِ يُرَتِّلونَهَا تَرتِيلاَ. يُحزَنُونَ بِهِ اَنفُسَهُم وَ يَستَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَدَائِهِم.»
- تقوا و نيکوکاري نيز از جمله خصلت هاي آنهاست، هيچ گاه دست از نيکي نمي شويند همچنان که از تقوا نيز هرگز دوري نمي جويند: «ابرار اتقيا.»
نکته
هدف آفرينش
نکته
حرکت به سوي «الله»
نکته
کمال خدايي
«الهم اني اسئلک من کمالک باکملها و کل کمالک کامل...» يعني «خداوندا! از عالي ترين مراتب کمال از تو سوال مي کنم در صورتي که تمام مراتب آن عالي است، خداوندا تمامي مراتب کمال تو را درخواست مي کنم.
پروردگارا از تو بزرگ ترين نام هايت را طلب مي کنم و حال آنکه تمامي نام هايت بزرگ است؛ پس تو را به تمام نام هايت مي طلبم، بارالها! عالي ترين مرتبه عظمت را از تو خواهانم در حالي که تمامي مراتب آن عالي است؛ پس همه مراتب عزت را از تو مي خواهم...»
«رسيدن به آنچه در اين دعا آمده است به معناي رسيدن به مقام مظهريت تام نسبت به اسماء حسني الهي است و تا انسان به اين مرحله نرسيد، در راه است» (آملي عبدالله، انسان در اسلام، ص 92)
منبع: نشريه همشهري قرآن (آيه) شماره2
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}